دیانا دیانا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

دیانا از جنس حضور

خانم معلمی به نام دیانا

چشمم را چپ می کنم، سرم را از روی کتاب بلند می کنم و از آشپزخانه که بیرون می آیم دختر خانمی را می بینم که گریزی زده است به کشوی شال و روسری مامان و یکی را انتخاب کرده و سر نموده و با یک تل یا گیره و یک دامن قد و نیم و... ادای خانم بزرگها را در می آورد و حالا به همه اینها که جزئی از خاله بازی هر روزمان بود خانم معلمی هم اضافه شده و آن هم چه خانم معلمی. آنقدر حرف برای گفتن دارد که هر چه شاگردهایش اجازه می گیرند که حرفی بزنند او اجازه نمی دهد و می گوید : فقط خانم معلم حرف می زند"
11 ارديبهشت 1392

دوچرخه سواری

کمتر از یک ماه است که دخترکم روی دوچرخه می نشیند و رکاب می زند تا قبل از این روی دوچرخه می نشست ولی ما هلش میدادیم و او هم دائم می گفت: من بلد نیستم رکاب بزنم. اما حالا خیلی خوشحال است و تقریبا هر روز عصر دوچرخه سواری می کند و عشقش این است که با دوچرخه به سرزمین عجایب برود!!! ( حالا کوتاه بیا مادر جان)
11 ارديبهشت 1392

فرهنگستان دیانایی

این روزها اگر بخواهم کل کلمات خود ساخته دیانا را که فی البداهه بر زبان شیرینش جاری می شود، بنویسم باور کنید از مرز صدها کلمه می گذرد. بیشترشان را نمی فهمم حتی گاهی نمی توانم تکرار کنم و باز بیشترشان را خودش هم زود فراموش می کند و اما بعضی از آنها در ذهن من مادر حک می شود از بس که جالب و شیرین است و البته باز هم از دید مامان زینب!!!!!!!! دیانا سخت مشغول بستن بند لباس مامان به دور کمرش است. چندین گره داده و پیچ در پیچش کرده ...می گوید: " چه پیچ مال شد"!!!!!!!!!!!! بعضی شبها حافظی، خیامی، بوستان و گلستانی و یا اشعار فروغ را با صدای بلند در خانه می خوانم و دیانا مشتاقانه به کنارم می نشیند و البته قبل از نشستن به سراغ کتابخانه کوچکمان می...
11 ارديبهشت 1392
1